موضوع "اقتصاد ایران و جهان در گذر زمان" در این نوشتار به وقایع تاریخی بیست و ششمین روز خرداد ماه اختصاص دارد که به طور مستقیم و غیر مستقیم اقتصاد ایران و جهان را متاثر کرده است.
یک عضو اتاق بازرگانی تهران معتقد است باید از طریق تعامل با دنیا و ورود سرمایه، دانش فنی، تکنولوژی و تجهیزات تازه، شرایط را برای واقعی کردن اقتصاد کشور فراهم کنیم.
هر زمان صحبت از طراحی های اداری می شود ، همه به یاد رنگهای قهوه ای ، کرم و مشکی می افتند با همان مبلمان های منضبط و حال و هوای خشک. اغلب طراحان داخلی اینگونه فضاها نیز ، در تلاشند از این معیار دور نشوند و در طول طراحی آن را حفظ می نمایند.طراحی چهارچوب دارد، اما خلاقیت در آن سقفی ندارد. دست و پای خود را در طراحی نبندید.ذهن خود را رها کنید.خودتان را در فضایی که می خواهید طراحی کنید قرار دهید. نیازهای شما چیست ؟چگونه عملکرد بهتری درآن فضا خواهید داشت؟چه رنگی به شما پویش بالاتری میدهد؟فعالیت های شما در چه بستر حرکتی روان تر خواهد بود؟ کمی ساختار شکنی بد نیست،البته فراموش نکنید این پرواز دادن ذهن ، شما را از کاربری اصلی فضا دور نسازد. ذهن معمارانه خود را تربیت کنید در حیطه ایی که شما برایش تعریف می کنید قدم بزند و خلق کند. برای درک بهتر این مطلب تصاویر قبل و بعد از طراحی یک فضای اداری را مشاهده نمایید تا دریابید چگونه خلاقیت در استفاده از رنگ سبز و بافت چوب، یک فضای قدیمی و سرد را به دفتر کار گرم و دلپذیری بدل نموده
امروز کلاس تربیت بدنی داشتم وقتی وارد سالن شدم همه مشغول تعویض لباس بودند پس منم بعد از سلام و احوال پرسی با دوستان برای ورزش کردن آماده شدم. استاد هم با یک ربع تاخیر سر کلاس اومد.
بعدش درباره روش کار کردن سر کلاس و اینکه چی بپوشیم و ... توضیحاتی داد. البته خیلی سخت گیر بود و یه عده که دیر اومده بودند رو راه نداد با اینکه هنوز کارمون رو شروع نکرده بودیم و نسبت به لباس و کفش هم خیلی حساس بود.
نمیدونم چرا هیچ کاری نیست انجام بدم. از صبح که بیدارشدم همین جور بیکارم و تو خونه برا خودم میچرخم.
آهنگای موبایلم هم برام تکراری شد الان سه باره که از اول رفتم تا آخرش!
همه ی کتابای توی کتاب خونه و موبایل رو هم خوندم. دیگه نمیدونم چه کار کنم؟
دلم برای یه کتاب خوب تنگ شده :(((
امروز اینجا بارون میومد و جاتون خالی هوا خیلی بهاری بود البته فکر کنم اکثر استان ها این هوا رو داشتن حتی این طور که اخبار میگفت بعضی مناطق هم برف اومده!
طرفای ظهر کلاس داشتم و همین طور بارون میومد پس با خودم چتر بردم و تا پامو بیرون گذاشتم دیدم که بارون بند اومده. با خودم گفتم حتما بعدا بارون میاد چون یه ابر خیلی سیاهی تو آسمون بود.
خلاصه با یه بدبختی اون چتر دراز رو حمل کردم. بعد از تموم شدن کلاس هم هوا کامل آفتابی شد :)))))
این چند روز هم بسته اینترنتیم تموم شده بود و بالاخره امروز بسته رو خریدم و سری به شبکه های اجتماعی زدم، یعنی عالم و آدم به من پیام داده بود !!! و خلاصه سرم خیلی شلوغ بود.
راستی امشب هم شب آرزوهاست و امیدوارم که به هر خواسته ای که دارید برسید و همیشه در زندگی سالم و شاد باشید :)
امروز همش این آهنگ تو ذهنم بود گفتم بد نیست تو وبلاگ هم بذارم.
دیروز بعد از ظهر بارون گرفته بود که همه رو غافلگیر کرد چون صبح هوا کاملا آفتابی و تابستونی بود.
من هم که طبق معمول کلاس داشتم البته چه کلاسی! خیلی خسته کننده بود و استادمون مفاهیم رو آنقدر پیچیده توضیح میداد که همه خوابشون گرفته بود و هیچکس چیزی نمیفهمید.
خلاصه کلاس با یه بدبختی تموم شد و من تو فکر این بودم که چه طوری تو این بارون به خونه برگردم که یکی از دوستای ترم قبلم بهم گفت تا تموم شدن بارون بریم توی سلف و کیک و چایی بخوریم.
من خیلی با اون صمیمی نیستم و زیاد روش شناخت ندارم و از اینکه این پیشنهاد رو به من داده بود کمی تعجب کردم اما قبول کردم چون معلوم نبود بارون تا کی میخواست بباره.
حالگیری یعنی اینکه فقط به خاطر کلاس تربیت بدنی بری دانشگاه و ببینی که در سالن تمرین، مراسم بزرگداشت سعدی برگزار میشه!
البته از یه لحاظ خوب شد چون اصلا حال تمرین نداشتم :)))))
فردا روز بزرگداشت شاعر عزیز کشورمان سعدی هست و من از اینکه چنین شاعران خوبی در کشورمان زندگی میکردند بسیار خوشحالم مخصوصا گلستان سعدی رو که میخونم خیلی بهم انرژی میده :)
در آخر پستم رو با صفحه اول گلستان سعدی تموم میکنم.
منّت خدای را، عزَّوَجَل، که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید کز عهده ی شکرش بدرآید
امروز مادرم به علت دندان درد زیاد به دکتر رفت. من بهش گفتم که بره پیش همون خانم دکتری که دفعه قبل دندون من رو درست کرد چون کارش خیلی خوب بود و با اینکه دو دندونپزشک مرد هم اونجا کار میکردند کار این خانم از همه بهتر بود، چون درس داشتم با مادرم نرفتم و به جای من پدرم با اصرار زیاد با مادرم رفت.
منم که خوش و خرم تو خونه درس میخوندم و اتفاقا درسم زود تموم شد. مادرم ساعت ۹ به مطب رفته بود وقتی به ساعت نگاه کردم ۱۱ بود و هنوز نیومده بودند دیگه طرفای ساعت ۱۲ اومدند.
مادرم خیلی ناراحت بود و میگفت که دکترش عوض شده بود و خانم دیگری به جای اون اومده بود.
وقتی ازطرز کار اون دکتر بهم میگفت منکه اونجا نبودم کلی عصبانی شدم.