دیروز بعد از ظهر بارون گرفته بود که همه رو غافلگیر کرد چون صبح هوا کاملا آفتابی و تابستونی بود.
من هم که طبق معمول کلاس داشتم البته چه کلاسی! خیلی خسته کننده بود و استادمون مفاهیم رو آنقدر پیچیده توضیح میداد که همه خوابشون گرفته بود و هیچکس چیزی نمیفهمید.
خلاصه کلاس با یه بدبختی تموم شد و من تو فکر این بودم که چه طوری تو این بارون به خونه برگردم که یکی از دوستای ترم قبلم بهم گفت تا تموم شدن بارون بریم توی سلف و کیک و چایی بخوریم.
من خیلی با اون صمیمی نیستم و زیاد روش شناخت ندارم و از اینکه این پیشنهاد رو به من داده بود کمی تعجب کردم اما قبول کردم چون معلوم نبود بارون تا کی میخواست بباره.